اس ام اس عاشقانه...
تاریخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

اس ام اس عاشقانه...

با کسي باش که “تو” را بخواهد
نه کسي که تو را “هم” بخواهد . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

اگر کارگردان بودم ، “صداي نفسهايت” موسيقي متن تمام فيلم هايم بود . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

در تمام دارو خانه ها موجود است
نرم کننده موي سر
نرم کننده پوست دست
کاش مي شد براي نرم کردن دل تو هم ، نسخه اي گرفت . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

عادت به مسواک زدن ، دندانها را سپيد ميکند
و تکرار هر شب خاطرات ، موها را . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

رفتی بـه نداشــتــه هات بِرسی … نرسیدی …
ولی رفتنت منو بـه بهتریــنا رسوند
برو خوشحال باش یه جـا به درد خوردی بـی مصرف

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

آغوشِ مهربون ها بخشِ مراقبت هاي ويژه است . . .

❤♡❤♡❤❤♡❤♡❤

به شلوغی دورم نگاه نکن رفیق
پشتم خیلی خالیه . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

همه ميتونن اسمت رو صدا کنن اما کم هستن کسايي که وقتي اسمت رو صدا ميزنن
لذت ميبري و با تمام وجود دوس داري در جوابشون بگي : جانم . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

تو نيستي
خاطراتت ضعيف گير آورده اند . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

برايت و ان يکاد ميخوانم و آيت الکرسي
اين‌ها هم که نباشند سلامت خواهي ماند ، نگاه عاشق دعاست . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

بغض کرده ام ، اين بغض لعنتي با هيچ چيز نمي شکند !
جز با صداي تو ، صدايت را مي خواهم
هستي ؟

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

قهوه ، بادام ، شکلات
همه تلخي ها را چشيده ام ، هيچکدام قدر نبودنت تلخ نبودند . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

هميشه سخت ترين نقش نمايش
به بهترين بازيگر تعلق دارد
شاکي سختي هاي دنيا نباش
شايد تو بهترين بازيگر خدا باشي . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

نه هوا خراب است ، نه حواسم پرت است و نه کسي دلم را شکسته !
فقط
کمي از من هواي کمي از “تو” را دارد . . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

نسيم از من هزاران بوسه گرفت
هزاران بوسه بخشديم به خورشيد
در آن زندان که زندانبان تو بودي
شبي بنيادم از يک بوسه لرزيد

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

يه درياتصور کن بدون آب باشه
يه انسان تصورکن غمگين باشه
يه شب تصورکن بدون خواب باشي
يه بهارتصورکن بدون گل باشه
يدونه ام من تصورکن بدون تو

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

دلم شکسته است و هرچه مي گردم تکه هايش جور نمي شود
مگر مي شود به يک عاشق وصله هاي ناجور چسباند !

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

نمي خواهم خاطره ي فردايم شوي !
امروز من باش ، حتي لحظه اي . .

❤♡❤♡❤esniper.loxblog.com❤♡❤♡❤

از هرچه بهار ، هست بالا دستت
بالاست ز هر بهار زيبا دستت
هر طرح که در فکر طبيعت باشد
آن طرح کليد مي خورد با دستت

 


|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: عشقی , ,
برچسب‌ها: عکسءدانلودءرمزءعاشقانهءخنده دارءترفندءوارکرافت ,
تاریخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.
خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه: خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…
شاید توبه کرد

=============

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری ...

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: عشقی , ,
تاریخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

بازامروز دلم بهانه ات را گرفته است
وباز من مجبورش میکنم که به عشقت شعربگوید
میخواهم سرش را گرم کند
میخواهم به این بهانه کمی خودش را خالی کند
اما انگاربی فایده است
دیگرفقط خودخودخودت میتوانی مسکن این قلب بیقرارشوی
بیا عشق من
بی تابم

 



 

دستانم را به دست بادداده ای
خاطراتمان را به دست فراموشی
دستانم را به دستانت میسپارم
وخودرا به دست تو
من ازتورها نمی شوم
میدانم توهم همین را میخواهی

 

 


|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: عشقی , ,
تاریخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

ماه مهرآمد
اما بوی مهری ازتو بمشامم نمیرسد

 


 

 

 

توازجنس پاییزی یا پاییزازجنس تو
که من زنده میشوم درهوای پاییزی
همانطورکه زنده میشوم درهوای نفسهای تو

 

 

 

 

دراین دنیای بزرگ
یکی فقط یکی
میشه جواب تمام احساس عاشقانت
میشه انگیزه ادامه زندگیت
میشه درمون تمام درهات
ای انگیزه زنده بودنم
ای درمان دردهایم
ای جواب احساس عاشقانه ام
دوستت دارم

 


 

 

دوستت دارم
به اندازه تمام قلبم♥
آنقدرکه دیگرجایی برای هیچ احساسی باقی نمانده است
فقط عشق است و دوست داشتن
فقط تویی و تویی تو

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: عشقی , ,
تاریخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

دوست مجازی من...
چند وقت است برایت مینویسم
و تو میخوانی
وگاهی تو مینویسی و من میخوانم

دوست مــــــــــجازی من

این روزها درد دلهایمان را
به زبان نمی آوریم
تایپ میکنیم

مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود
روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم

نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی

پشت هر یک از این نوشته ها یک نفرنشسته است
میخواند،فکر میکند،گاهی هم گریه میکند،یا میخندد

برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری
مینشینی برای دل خودت
گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار

ولی میدانم

قدر تمام لبخندهایت تنها هستی
اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی

دوست مــــــــــجازی من

گاهی آنقدر بیخود میشویم بین یک دنیا دروغ و اعتقاد

فراموش میکنیم خودمان را
دور میزنیم منطق و باورهایمان را
میخندیم/گاهی هم دروغ میگوییم

نمیدانم....
شاید این معجزه ی مـــــجازی بودنت باشد

دوست مجازی من

بودنت را قدر میدانم

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: عشقی , ,
تاریخ : پنج شنبه 24 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

تو به سُهراب بگو:

من اگر در تپشِ باغ٬ خدا را دیدم

به سخن خواهم گفت:

که خدایا ...!

اینجا٬

دلِ پُر دردِ دعا٬

تَنگِ آرامشِ گرمایِ پُر از مهرِ تو است ...

تَنگِ یک شاخه گُلِ باغِ بهشت ...

تَنگِ رویایِ عبور از هَوسِ سرخِ گناه ...

گوشه چشمَت٬ همه رویایِ من است ...!

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: عشقی , ,
تاریخ : چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

تنهایى یعنى:
در کافه تک و تنها نشسته باشى،

دختری زیبا بیاید و بپرسد: تنهایى؟

درجواب بگویى: آرى؛

صندلى راعقب بکشد
و بگوید:
پس من صندلى را . . . . مى برم…

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: عشقی , ,
تاریخ : چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

چه تاییدم کنی چه تکذیب‎

عاشقانه هایم ازتومی گویند‎و شعرهایم تورامی سرایند‎
چه نگاهم کنی چه نه ‎
چشمان من چون تشنه ای گمگشته درصحرای چشمانت تورامی جویند‎‎
چه مرا بخواهی چه نه‎
قلبم باهرطپش تورا می خواند و هرنفسم به یادت چون آتشی سینه ام را میسوزاند‎
من عاشقم عاشق همیشگی تو
بـــــ*اران


 

 

برف می بارد
تابیشتردرآغوشش بگیرد یارزیبایش را‎
تامحکم تردستانش را بفشارد وتمام گرمای وجودش را تقدیمش کند‎
برف می بارد
تا دستان یخ زده اش را درجیبش محکم تربفشارد
وسردی درونش را با فنجانهای پیاپی گرما بخشد
برف می بارد ‎
تا یادت آتشی شود دراین سرما ‎
وقلبم را به آتش بکشد‎
بـــــ*اران


 

 

گاهی دردهایم را با لبخند مخلوط میکنم‎
معجونی میشود گوارا‎
چیزی شبیه شراب‎
تلخ اما دوست داشتنی
بــــــ*اران


 

من بوسه ای ازماه گرفته ام‎
موهای طلایی خورشید را با باد شانه کرده ام‎
من بارانم و گل های یاس را به مهر شسته ام‎
وآرام درآغوش دریا خوابیده ام ‎
دستان مرا،خدا به مهربانی فشرده است‎
من صبح را با سلام به زندگی شروع کرده ام
بــــــــ*اران


 

ارمغان توبه من ‎
اشک است و سکوت و تنهایی‎
عشقی است که هرروز به خاکسترمی نشیند‎
حسرتی که هرروزبیشتر‎
وآهی که هرروزسوزانتر‎می شود
میدانی که هنوزدلتنگت می شوم؟
حیف که تودلتنگی را نمی شناسی
بـــــــــ*اران


 

نگران من نباش ، من تورادارم
تویی که باستارگان می آیی ، میهمان تنهاییم می شوی
به یادت به ماه خیره میشوم ؛
دستانم را به مهتاب می دهم،وبرایش ازعشق میخوانم
می خوانم تا سپیده صبح ، تاآن زمان که خورشید چشمانم را به نورخود روشن کند
حال تنهاییم رادربقچه سیاه شب پنهان میکنم غمم را با نقابی ازلبخند می پوشانم به صبح سلام میکنم
تابازباستارگان چشمک زنان بیایندومن تورامیهمان تنهاییم کنم
بـــــ*اران

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: عشقی , ,
تاریخ : چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

گاهی باید فقط بنشینی

دستانش را درستانت بفشاری
درچشمانش نگاه کنی
اوبرایت ازدردهایش بگوید
قلبت ازفشار درد به انفجاربرسد
باتمام توانت به اشکهایت اجازه حرکت ندهی
فقط به صورت مهربانش لبخند بزنی
ووقتی تمام دردهایش را برات گفت
نوازشش کنی آغوشت رابرایش بازکنی
باتمام وجودت به قلبت بفشاری صورت زیبایش را
برایش ازعشق بگویی وازاینکه همیشه کنارش میمانی
تاهردو به آرامش برسید
بـــــ*اران


 

 

عشق من
تمام من ازتوپراست
جایی برای شعرنیست
بــــــــــ*اران


 

 

وقتی میگویی خوبم ‎
چشمانت را ازچشمانم بردار‎‎
مگرنمیدانی چشمهای توبامن حرف میزنند
بـــــ*اران


 

 

گاهی دل میبندی به یک سلام‎،به یک احوالپرسی‎
به سادگی بستن یک روبان صورتی به دورگلهای رز چیده شده ازباغ‎
وگاهی باید دل ببری‎
ازیک دوستت دارم ازقلبی که برایش جان میدهی‎
سخت است سخت آنقدرسخت که مثال ندارد‎
باید قلبت را ازسینه درآوری مغزت را خالی کنی ازتمام آن سلامها احوالپرسیها‎
باید چشمانت را پرکنی ازاشک باید گلویت را پرکنی ازآه ‎
آهی که آتش بپا میکند و می سوزاند هستیت را
بـــــــ*اران


 

 

دلتنگت که میشوم دیگر نه زمین را میشناسم نه زمان را
نه توان ایستادن دارم نه توان نگاه کردن به ساعت
کلافه و سردرگمم
کمی خودم را با نوشته ها با کاغذهای روی میز مشغول میکنم
اما بیفایده
حتی نمی توانم کارهای روزه مره ام را راست و ریست کنم
بلندمی شوم تا کنارپنجره قدم میزنم
دلم هرلحظه تنگ ترو تنگ ترمی شود
باخود میگویم من اینهمه مدت را چه کنم
ازخدا کمک میخواهم
دردلم بازمیشود ازهمانجا که ایستاده ام به آسمان ابری نگاه میکنم
گویی خدا روی ابرها نشسته است و نگاهم میکند
به رویش لبخند میزنم همزمان اشکم سرازیرمی شود
فقط می گویم خودت همه چیز را میدانی پس کمکم کن
بـــــــ*اران

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: عشقی , ,
تاریخ : چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393
نویسنده : محمد حسین

 

 کاش بیاید آنکه دلم را برده است
یا دلم را پس دهدیا دلش را جا نهد
کاش....
بـــــ*اران

 

 

سفری خواهم داشت‎‎
ازامواج خروشان موهایت تا شب ستاره باران چشمانت‎‎
از آتش گرم لبانت‎ تا خنکای دلانگیز آغوشت‎‎
من پاییزی و سردم‎
این تویی که مرا زنده نگه میداری
عشق من
بـــــــــــــ*اران

 

اشکها فقط بر گونه ها نمی لغزند
آنها مرهمی میشوند بر زخمها
اما گاهی قطره قطره برزخمها نفوذ می کنند
آتشی میشوند بر دل وزخمها را تازه می کنند
ب*اران

 

گاهی درپیچ وخم های روزگار
به خودم استراحت میدهم
روی تخته سنگی مینشینم
عکس چشمانت را جلوی چشمانم بازمیکنم
برایت عاشقانه میخوانم
نفسی تازه میکنم
وباز ادامه راه زندگی
بدون تو
اما همراه چشمانت
بــــــــــ*اران

 

هرشب می بافم تمام خاطرات خوش باتوبودن را ‎
چون شال گردنی گرم و زیبا‎
درزمستانی بسیارسرد و سخت‎
گرم میشوم با یادت‎
میدانم خواهد آمد ‎
روزی که دستانت را بجای شال حلقه کنی برگردنم‎
بـــــ*اران

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: عشقی , ,

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

آخرین مطالب

/
سلام مرسی که به وبلاگ من سر زدید لطفا پس از مشاهده ی مطالب نظر دهید تا مشکلات وبلاگم را بر طرف کنم مرسی